English Persian Dictionary - Beta version
 
پرسش ترجمه خود را ارسال نمایید
| Help | About | Careers
 
Home | Forum / پرسش و پاسخ | + Contribute | Users
Login | Sign up  
     

Enter keyword here!
  Tips | Translate!
✘ Close
✘ Close
Total search result: 201 (3938 milliseconds)
ارسال یک معنی جدید
Menu
English Persian Menu
impulsive U آنچه برای زمان کوتاهی می ماند
معنی که میخواستی رو پیدا نکردی؟ برو تو این صفحه تا از دیگرون کمک بگیری.
Other Matches
impulse U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
impulses U پالسی که زمان کوتاهی می ماند
transient U آنچه برای مدت کوتاهی وجود دارد
transients U آنچه برای مدت کوتاهی وجود دارد
transient U وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
transients U وضعیت یا سیگنالی که برای مدت زمان کوتاهی فاهر شود
flash card U ورقهای که روی ان کلمات یااعداد یا تصاویری نوشته شده و معلم انرا برای زمان کوتاهی بشگردان نشان میدهد
splash screen U صفحه نمایش ابتدایی که در زمان شروع برنامه برای مدت کوتاهی نمایش داده میشود
residual U آنچه در پشت سر باقی می ماند
equation of time U خطای قرائت زمان نجومی پس ماند زمان نجومی
fairness U شرایطی که تا اجرای هر عمل درخواستی در سیستم در یک محدوده زمان باقی می ماند
switching U خط و مدار ارتباطی که در صورت نیاز ایجاد میشود و تا زمان لازم باقی می ماند
execution U 1-زمان لازم برای اجرای یک برنامه یا مجموعه دستورات . 2-زمان لازم برای یک سیکل اجرا
permanent U آنچه برای مدت طولانی یا برای همیشه باقی بماند
to step out U برای مدت کوتاهی بیرون رفتن
line haul U زمان لازم برای حمل بار به وسیله ستون زمان حمل باریا زمان حرکت ستون موتوری
splits U زمان ثبت شده برای فواصل معین یک مسابقه زمان ثبت شده برای قهرمان دو 004متر
led line U خط کوتاهی که در بالایاته حامل برای نت هابیرون ازحامل می افزایند
to pause U [برای مدت کوتاهی] در انجام کاری توقف کردن
laniard U طناب کوتاهی که برای نگاه داشتن چیزی بکار میرود
access time U کل زمان لازم برای رسانه ذخیره سازی از وقتی که تقاضای داده میشود تا زمان بازگشت داده
reference U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
references U نقط های در زمان که به عنوان مبدا برای زمان بندی هادی دیگر یا اندازه گیریهای دیگر به کار می رود
doubled U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
double U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
doubled up U استفاده از دو بافر یکی برای خواندن و دیگری در همان زمان برای نوشتن
turnaround time U زمان لازم برای فعال کردن برنامه برای تولید که کاربر خواسته است
compiler U اسمبلر یا کامپایلری که یک برنامه را برای یک کامپیوتر کامپایل و در همان زمان برای دیگری اجرا میکند
game U آنچه برای لذت و آرامش بازی شود
modelled U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
modeled U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
model U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
models U آنچه مثال کامل برای کپی کردن است
usable U آنچه برای معرف قابل استفاده و فراهم است
effective U آنچه برای تولید یک نتیجه مشخص قابل استفاده است
station time U زمان اماده شدن برای پرواز زمان بارگیری و اماده شدن هواپیما برای پرواز
dive schedule U جدول حداکثر زمان و عمق استخر برای شیرجه جدول نشاندهنده عمق و زمان ماندن زیر اب غواص
Tell not all you know , nor do all you can. <proverb> U به زبان نیاور هر آنچه مى دانى,انجام نده هر آنچه مى توانى .
time U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
timed U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
times U 1-سیگنالی که به صورت پایه برای مقاصد زمان بندی استفاده شود.2-سیگنال پیاپی در اسیلوسکوپ برای جابجا کردن اشعه روی صفحه نمایش
bubble help U خط ی روی صفحه نمایش برای نشان دادن آنچه شما به آن اشاره می کنید
future promissory U زمان اینده التزامی که برای اول شخص will و برای شخص دوم shall بکار می برند
TrueType U فناوری نوشتاری سافت Apple و ماکروسافت برای چاپ دقیق هر آنچه در صفحه نمایش داده میشود
alphaphotographic U آنچه باعث نمایش تصاویر با استفاده از حروف گرافیکی از پیش تعیین شده برای سرویسهای تلتکس می شوند
temporarily U برای زمان مشخص یا نه همیشه
best fit U 1-آنچه که تط ابق بیشتری با یک نیاز دارد 2-تابعی که کوچکترین تصادفی موجود در حافظه اصلی را انتخاب میکند برای یک صفحه مجازی در خواست شده
fix U داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
fixes U داده نوشته شده روی فایل یا صفحه نمایش برای اطلاع رسانی یا بیان مشخصات و آنچه قابل تغییر توسط کاربر نیست
refire time U زمان لازم بد از پرتاب موشک برای اماده شدن سکوی پرتاب برای موشک بعد
operated U کل زمان لازم برای انجام یک کار
operates U کل زمان لازم برای انجام یک کار
check out time U زمان لازم برای تخلیه محل
microcycle U برای دادن زمان اجرای دستورات
check out time U زمان لازم برای ازمایش یک وسیله
operate U کل زمان لازم برای انجام یک کار
metronome U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
metronomes U اسبابی که برای تعیین زمان دقیق
access time U زمان لازم برای پاسخگویی کامپیوتر
development U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
canonical time unit U زمان لازم برای طی مسافتی معادل یک رادیان
engineered performance U زمان لازم برای اتمام یک واحد از کار
service time window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
proceed time U زمان لازم برای معرفی به پایگاه جدید
maintenance window U [زمان تعیین شده برای تعمیر و نگهداری]
developments U زمان لازم برای توسعه محصول جدید
adding U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
add U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
radar mile U زمان لازم برای رسیدن امواج به هدف
storage U ذخیره داده برای مدت زمان طولانی
adds U زمان لازم برای انجام یک عمل جمع
clocks U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
part U قالب زمان معروف برای ترتیب استاندارد MIDI
Manchester coding U و نیمه دوم برای سیگنال زمان بندی است
data movement time U زمان صرف شده برای انتقال داده به دیسک
clock U باسهای مرتب برای زمان بیندی یا همگام کردن
meaner U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
meanest U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
time fire U مسابقه تیراندازی با محدودبودن زمان 02 ثانیه برای 5تیر
cure time U زمان لازم برای جامد شدن کامل رزین
mean U متوسط زمان لازم برای تعمیر یک قطعه خراب
hold U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
clock U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
clocks U ساعتی که برای نشان دادن زمان از اعداد استفاده میکند
holds U پاسهای زمان بندی سفکرون برای سیگنال زمانی تلویزیون
overhead U مدت زمان کامپیوتر برای فراخوانی و بررسی هر ترمینال شبکه
rain check <idiom> رد کردن درخواستی برای یک تاریخ معین و موکول آن به زمان دیگر
reaction time U زمان اماده شدن یکان برای عکس العمل به دستورات
carry U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
carrying U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
brake specific fuel consumption U مقدار سوخت مصرف شده درواحد زمان برای تولید واحدقدرت
decompression table U جدول نشاندهنده زمان و محل لازم برای صعود ارام غواص
warm-up U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
warm-ups U روند یا زمان لازم برای سیستم به حالت پایدار درشرایط کاری
immediate U پردازش داده پس از ایجاد آن و نه انتظار برای پاس ساعت یا زمان سنگرون
carried U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
word U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
worded U زمان لازم برای ارسال کلمه از یک محل حافظه یا وسیله به دیگری
carries U زمان لازم برای انتقال یک رقم وام به موقعیت بزرگتر بعدی
bombed out U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombed U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bomb U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
bombs U تابعی در برنامه برای ایجاد خرابی و از بین بردن داده در یک زمان مشخص
Whatsoever U هرچه [هر آنچه] [آنچه ]
powered U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
powering U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
pipeline U زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
power U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
pipelines U زمان بندی ورودیهای ریزپردازنده وقتی چیزی رخ نداده است برای افزایش سرعت
resolution U توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
resolutions U توانایی سیستم نمایش برای کنترل تعداد پیکسل ها در واحد زمان و نه پیکسلهای جداگانه
powers U قطعهای که اگر برای مدت زمان مشخص استفاده نشود خود را خاموش میکند
soak U اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند
retard U درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
minimum U سیستم کدگذاری که سریع ترین دستیابی و زمان بازیابی را برای داده ذخیره شده دارد
soaks U اجرای برنامه یا وسیله به طور پیاپی در یک زمان برای اطمینان از این که به درستی کار میکند
retarding U درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
retards U درخواست دیدبان برای عقب انداختن زمان پرتاب گلوله بعداز تیر روشن کننده
Micro Channel Architecture U تعداد قط عات الکترونیکی لازم برای مدیریت سیگنال زمان و داده روی باس گسترده MCA
universal U آنچه از همه جا اعمال میشود یا در هر جایی استفاده میشود یا برای چندین کار استفاده میشود
half life period U مدت زمان لازم برای فعالیت یک ماده رادیواکتیو است که به نصف مقدار اولیه خود کاهش یابد
null cycle U زمان مورد نیاز برای چرخیدن درون یک برنامه کامل بدون تعریف دادههای جدید چرخه تهی
intermediate U مجموعه رکوردهایی که حاوی دادههای پردازش شده هستند که در زمان دیگری برای تکمیل کار استفاده می شوند
cache memory U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
caches U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
cache U مدار منط قی که زمان ذخیره سازی داده در حافظه پنهان و نیز زمان دستیابی به داده در خافظه پنهان و زمان دستیابی به رسانه کند تر را مشخص میکند
i/o U پردازندهای که پردازش کمی را انجام میدهد چرا که زمان آن برای خواندن یا نوشتن داده از پورت ورودی / خروجی صرف میشود
access time U زمان لازم برای یافتن فایل یا برنامه در حافظه اصلی یا حافظه جانبی
scheduled U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedule U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
schedules U ترتیب انجام کارها یا ترتیب اختصاص زمان CPU برای پردازش در سیستم چند کاربره
inertia U ماند
residue U پس ماند
remanence U پس ماند
residues U پس ماند
transience or cy U کوتاهی
delinquency U کوتاهی
transience U کوتاهی
lowness U کوتاهی
default U کوتاهی
defaulted U کوتاهی
defaulting U کوتاهی
defaults U کوتاهی
brachylogy U کوتاهی
concise ness U کوتاهی
brevity U کوتاهی
abridgement U کوتاهی
shortness U کوتاهی
dwarfishness U کوتاهی
non feasnce U کوتاهی
succinctness U کوتاهی
timing disc U علامت حک شده روی موتورپیستونی برای کمک به تعیین دقیق وضعیت زاویهای میل لنگ به منظور زمان بندی صحیح کارکرد موتور
non dedicated server U کامپیوتری که سیستم عامل شبکه را در پس زمینه اجرا میکند و نیز برای اجرای برنامههای کاربردی نرمال در همان زمان قابل استفاده است
propagation delay U 1-زمان لازم برای فاهر شدن خروجی در دروازه منط قی پس از اعمال ورودی . 2-زمانی که بیت داده روی شبکه از مبدا به مقصد می رود
TDR U آزمایش برای یافتن محل خطای کابل , ارسال یک سیگنال روی کابل و بررسی مدت زمان برگشت آن
Water staing (long ) in one place becomes putrid . <proverb> U آب که یک جا ماند مى گندد.
it was left unfinished U ناتمام ماند
magnetic inertia U پس ماند مغناطیسی
inertial force U نیروی ماند
that borders upon madness U اینکاربدیوانگی می ماند
moment of inertia U گشتاور ماند
store U می باقی می ماند
storing U می باقی می ماند
residual magnetism U مغناطیس پس ماند
he did not open his lips U خاموش ماند
fasts U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fastest U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fast U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
fasted U آنچه به سرعت حرکت میکند. آنچه به سرعت کار میکند.
realtime U زمان حقیقی یا زمان خالص ارسال و دریافت پیامها
deceleration time U زمان لازم برای متوقف ساختن یک نوار مغناطیسی پس از خواندن یا ضبط اخرین قطعه داده از یک رکورد روی ان نوار
defaulter U کوتاهی کننده
he did his level best U کوتاهی نکرد
shorrcomer U کوتاهی کننده
compendium U مختصر کوتاهی
defaulters U کوتاهی کننده
non feasor U کوتاهی کننده
defult U کوتاهی ورزیدن
compend U کوتاهی اختصار
failings U درصورت کوتاهی از
in a short time U در یک مدت کوتاهی
failing U درصورت کوتاهی از
negligence U قصور کوتاهی
failure U کوتاهی قصور
failures U کوتاهی قصور
He wisely stayed at home . U عقل کردودرمنزل ماند
principal axis of inertia U محور اصلی ماند
She was left out in the cold . she was left high and dry . U سرش بی کلاه ماند
principal moment of inertia U لنگر اصلی ماند
I couldnt (failed to) get that long- cherished wish. U داغش به دلم ماند
She wI'll survive . She wI'll pull through. U زنده خواهد ماند
mass U جرم ماند [فیزیک]
proper mass U جرم ماند [فیزیک]
intrinsic mass U جرم ماند [فیزیک]
rest mass U جرم ماند [فیزیک]
invariant mass U جرم ماند [فیزیک]
it was snowed under U زیر برف ماند
rotational inertia U گشتاور ماند [فیزیک]
angular mass U گشتاور ماند [فیزیک]
cycle U زمان بین شروع و خاتمه یک عمل بویژه برای آدرس دهی یک محل از حافظه و بازیابی داده و سپس توقف عمل
Recent search history Forum search
2New Format
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
4واژه ی مناسب فارسی برای Archetype??
1Potential
1incentive
1affixation
1gorse melatonin
1if you have any question please ask us , we are here to help
more | برای این معنی از دیگران سوال بپرسید. (Ask Question)
  Contact• | TermsPrivacy  © 2009 Perdic.com